شیرین زبون
پسر ش یرین زبون من سلام خیلی وقت ندارم برای نوشتن یه چیز جالب گفتی خواستم بنویسم ، سردت شده بود گفتی : مامان احساسات یخ دارم ، پام احساساتش سرده ، فدای حرف زدنت بشم من ، تا بعد خداحافظ ...
نویسنده :
مامانی
14:31
اتاق محمدرضا
به امید دیدار
سلام پسر گلم ، طبق معمول داری تلویزیون نگاه میکنی و اینطوری به من اجازه نوشتن میدی بابایی هم امروز صبح رفت تهران وبعد از ظهر هم پرواز داره برای نجف ، تحمل دوریش سخته ولی مجبوریم خب ...
نویسنده :
مامانی
20:21
به استقبال بابایی می رویم
پسر مهربون من
سلام پسر قشنگم ، 2 روز گذشته مانا پیشت بود و من تونستم به کلاس های ترم جدیدم برسم ، عزیزم واقعا ازت ممنونم که به من اجازه میدی تا به همه کارها، هم کار خونه هم دانشگاه برسم ، کارامون برعکس شده تو شدی مامان من، وقتی خسته ام و حوصله ندارم ، زمانهایی که دیگه دارم کم میارم تو با شیرین زبونیات و مهربونیت به من روحیه میدی مثل امروز که قرار بود با هم بریم بازار و10 دقیقه نشد که نظرم عوض شد وتو حسابی سؤال پیچم کردی که چرا نمیریم گفتم چون سرم درد میکنه نمیتونم رانندگی کنم وقتی دیدی از سؤالهات دار...
نویسنده :
مامانی
19:47