محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

مهربانی

1389/12/18 13:11
نویسنده : مامانی
306 بازدید
اشتراک گذاری

 

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه
- مطمئنی؟
- نه
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان فرشته
6 اسفند 89 23:16
سلامممممممم عزیزم می بینم که فعال شدی تو یک روز چند تا پست قشنگ گذاشتی دستت درد نکنه از همه قشنگتر این پیرمرد کوره بود


سلام دوست خوبم ، ممنون از لطفت.
مامان زهرا نازنازی
10 اسفند 89 10:05