از دست خودم ناراحتم
سلام پسر کوچولوی من.
راستش امروز از دستت دلخورم ، البته بیشتر از دست خودم ناراحتم.
مطمئنا وقتی پدر و مادری از رفتار بچه شون ناراضی میشن باید در خودشون به دنبال علت باشند
مثل من ، احساس میکنم زیادی بهت حق انتخاب دادم .... راستش توی خونه خیلی روی حرف من
حرف نمیزنی مثلا همین یک ساعت قبل رفتی توی آشپزخونه سراغ کشوی خوراکیهای خودت
صدات کردم گفتم : محمدرضا اجازه گرفتی ؟ و تو برگشتی توی حال و زمانی که گفتم الان نباید
خوراکی برداری یه کوچولو دلت گرفت ولی گفتی باشه و رفتی... یا اینکه میخواستی برای
خودت سی دی بزاری ببینی که باز هم وقتی مخالفت کردم گذاشتی سرجاش
ولی بیرون خیلی حریفت نمیشم.
البته این رو هم بگم الانها بیشتر باهات مخالفت میکنم و وقتی دلیلی میخوای برات خیلی
توضیح نمیدم ، دلم برات میسوزه ولی مجبورم ، احساس میکنم تازه داری این رو لمس میکنی
که کوچیکی و باید از بزرگتر تبعیت کنی .
نمیدونم کارم درسته یا نه ، اصلا بهت زور نمیگم ولی با آرامش هم که هست حرف خودم رو
میزنم .
امروز هم حاضر نشدی بری توی سالن اصلی(ژیمناستیک) و کنار من موندی .
برای اینکه دل من رو بدست بیاری مدام جلوی آینه ای که اونجا بود پشتک میزدی و
حرکاتی انجام میدادی که بگی من خودم بلدم....
خدائیش حقم داری ، آخه بعضی از بچه ها که راحت نمیرفتن توی کلاس همراه باباهاشون
میان و پدرها هم خودشون کلی انرژی میزارن و اکتیو بازی در میارن تا بچه هاشون
خجالت رو کنار بزارن ، همه ش فکر میکنم اگه یکی از دائیهات یا حتی عمو بهرام(شوهر عمه ت)
همراهت می اومدن تو دیگه خجالت نمی کشیدی این آقای مربی طفلی رو هم ضایع نمیکردی
راستش حسابی دارم روی رفتارم کار میکنم تا بتونم نقطه ضعفهاتو از بین ببرم.
خدایا خودت کمکم کن.