محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

ماشینمون مورد نوازش قرار گرفت

1390/7/12 15:55
نویسنده : مامانی
191 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازنینم

این چندروز خیلی سرم شلوغ بود ، رفت و آمد به مهد شما و

شروع کلاسهای من....

راستش بدجوری بهم فشار اومده ، البته سختیش به همین روزهای اوله

کم کم عادت میکنیم.

از دیروز بدجوری خسته و کلافه بودم ، ماشین هم چند وقت بود که

خیلی بد کار میکرد و دیگه حسابی اذیتم میکرد ، دیروز

به آجان زنگ زدم که اگه امروز میاد سمت ما یه زحمتی هم

بکشه ماشین رو ببره برای تعمیر (مثل تراکتور پت پت میکرد و

خاموش میشد ، کلی توی این دو روز وسط شهر آبرومو برده بود)

آجان گفت که نمیرسه بیاد و قرار شد زحمت این کار به گردن

عمو اکبر بیافته ، جونم برات بگه امروز ظهر بعد از تموم شدن کلاسم

اومدم دنبالت و راه افتادیم به سمت خونه ، توی خیابون دانشگاه

خودم یه کوچه فرعی وجود داره که همیشه به خاطر رفت و آمد

ماشینها به اونجا در این خیابان اصلی ترافیک میشه ، من و شما در

حال صحبت بودیم که دیدم یه پراید با فاصله ی کمی

 روبروم ایستاده و ماشین بنده که گازش مشکل داشت یهو حسابی

گاز خورد ودیدم داره از دستم در میره فرمان رو دو دستی چسبیدم

و کلاچ و ترمز رو گرفتم ولی ..............کوبیده شدیم به پراید

دوباره حالم خراب شد ، از ظهر فقط برای خودم آب قند درست

کردم ، ای کاش بابایی بود و من بهش تکیه میکردم ، ای کاش بود

و میگفت خدا رو شکر که شما دوتا سالمین.......

بهش نگفتم که تصادف کردم .......

از ماشینم پیاده نشدم ، یعنی به حدی شوک شده بودم نمیتونستم

پیاده شم ، خودم کمربند نبسته بودم ولی خدارو هزار مرتبه شکر

که شما داخل صندلیت بودی ، الهی بمیرم که دلت به خاطر

فشار گارد صندلیت درد اومده بود ......

اول به عمو اکبر زنگ زدم و بعد به 110

راننده اون ماشین هم یه خانم بود ، اومد پایین یه غری زد

دید بهش محل نمیزارم رفت توی ماشینش و به شوهرش

زنگ زد ، اکبر خیلی زود خودشو رسوند و یه نگاهی به ماشین

انداخت ، گفت چیزی نیست یه کم قر شده میبریم صافکاری

بدون رنگ درش میارن ، (ولی اون پراید بیچاره صندوق و چراغ و

سپر و .....داغون شد ، هرچند بیمه پولشو میده)

حال نوشتن همه جزئیات رو ندارم  ، پلیس اومد و .....

با تن لرزون اومدم خونه (شما در تمام این مدت فقط خندیدی

و ادا در آوردی ، وسط این اوضاع یقه منو گرفته بودی که میخوام

برم پایین به پلیسه سلام کنم.........)

وقتی رسیدم خونه داشتم از حال میرفتم یه آب قند درست

کردم و اشکم سرازیر شد.....

یه وقتی آدم سرعت میره ، سبقت بیجا میگیره......

خلاصه یه کاری میکنه که بعد از اتفاق میدونه چرا

اینجوری شد ولی من هنوز توی شوکم ، دوستام

هم که قضیه رو شنیدن شوکه شدن ، چون زیاد با

هم بیرون رفتیم و خبر رانندگی من رو دارند .

ماشینم مثل یه اسبه رم کرده شده بود ......

زنگ زدم آجان و مانا بیان پیشت تا من به کلاسهای

بعد از ظهرم برسم و یه جورایی با بودن اونها آرامش پیدا کنم

خدا همه پدرها رو در پناه خودش حفظ کنه ،

وجود آجان برای من آرامش محضه ، 30 سالمه

ولی توی کوچکترین مشکلی نگاهم به اونه

چون آرومم میکنه ، همیشه از بابت همه چی

خیالم رو راحت میکنه ،

آجان و مانا اومدند ، بابام من رو رسوند به دانشگاه

و خودش رفت سراغ ماشین تا ببره تعمیرگاه و

ایرادش رو پیدا کنه ، وقتی بعد کلاس اومد دنبالم

گفت ماشینتون اصلا گاز نمیخوره ، میگیره ول میکنه،

 خیلی حالش خرابه تعمیرکاره دیده و یه چیزایی گفته

ولی میبرمش پیش خودمون میدم درستش کنن .

حالا قرار شده فردا صبح عمو اکبر بنده خدا ماشین رو اول

ببره کارشناس بیمه ببینه (فکر میکردم که بیمه بدنه داریم

ولی نداریم)و بعد هم ببره به شهر آجان و برای تعمیرات تحویل

اونها بده ( اونها میشه آجان و داییها ، آخه دایی معین

هم زنگ زد و گفت بیا اینجا ما برات ردیفش میکنیم)

خلاصه عزیزم

یه روز خیلی بد رو پشت سر گذاشتم ، به بابایی

نگفتم ، به تو هم سپردم که بهش چیزی نگی

و تو هم مثل یه مرد رازداری کردی .

خدایا شکرت که پسرم سالمه

همیشه درپناه خودت حفظش کن.

ممنونم خدای من.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان ماهان
11 مهر 90 23:15
خدا رو شکر که بخیر گذشته


ممنون عزیزم
مامان آريا
12 مهر 90 10:06
عزيزم خدارو هزار مرتبه شكر كه خودتون سالميد و اتفاقي براتون نيفتاده
خدا باباتو برات نگه داره هميشه پشت و پناهت باشه خوشبحالت قدر اين نعمت عزيزو بدون من كه ازش محرومم
مواظب خودتون باشين


خدا رو شکر
ممنونم از لطفت ، روح پدرتون شاد.
مامان وانیا
12 مهر 90 12:21
خدا رو شکر که برای خودتو محمد رضا جان اتفاقی نیفتاد خدا سایه بزرگتر ها رو از سر ما کم نکنه اما مگه بابای شازده کوچولو کجاست؟


ممنون عزیزم
همسری محل کارش عراقه ،
و در حال حاضر ایران نیست.
الهام مامان رامیلا
12 مهر 90 19:46
*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________****
___***____***____***__ ***
__***________****_______***
_***__________**_________***
_***_____________________***
_***_______ـــــــــــ_________***
__***___________________***
___***_________________***
____***______________ ***
______***___________***
________***_______***
__________***___***
____________*****
_____________***
______________*


خدا رو شکر عزیزم واقعا پدر و مادر خوب نعمته کلا خانواده نعمته


ممنون خانمی
خدا همه پدر مادرها رو حفظ کنه.
مامان حسین
13 مهر 90 13:39
سلام خانومی
باز هم خداروشکر که به خیر گذشت.ایشالله خدا بهت قوت بده با نبودن همسرت و دانشگاه و یه بچه بتونی از پس مشکلات روزت بربیای.خدا پدر مادرت را برات نگهداره


سلام عزیزم
ممنون از لطفت ، سلامت باشید.
محمد
13 مهر 90 13:58
باز هم خدا روشکر که سالمید
صدقه یادتون نره ؟


ممنونم
چشم حتما
مامان گیسو
13 مهر 90 14:44
بیا بغلم عزیزم
الهی بمیرم چی کشیدی
راست می گی تنهایی از هر چیز دیگه ای تو دنیا بدتره
خدا رو شکر که خودتون سالمین
صدقه سر محمدرضا جونم
دوستت دارم دوست خوبم
بوسسسسسس


ان شاالله همیشه زنده باشی عزیزم
ممنونم از مهربونیت.
مامان كيارش
14 مهر 90 11:46
سلام .نگران نباش .هر كي رانندگي مي كنه پاي تصادفاتش وايميسه.شما كه خوبه ماشينتون مشكل داره من ماشين صفر بدون مشكل رو يه بار زدم به ديوار .
خداروشكر خودتون سالميد.ماشااله شما خودت تنهايي داري زندگيتو مي چرخوني اينا كه مشكلي نيست.


سلام عزیزم
ممنونم از قوت قلبی که بهم دادی.
**ستاره باران**
15 مهر 90 13:16
سلام ... خدارو شکر که خودتون سالم هستین


سلام
ممنونم
مامانه میکاییل
19 مهر 90 1:37
عزیزه دلم چی کشیدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا رو شکر که خودتون سالمید و مانا آجان هستند که بهت آرامش بدن



واقعا ملی جونم ، چی کشیدم......
ممنونم از لطفت عزیز دلم.
معصومه مامان سهند
27 مهر 90 7:24
عزیزم خدا رو شکر میکنم که هردوتون سالمید. ولی خداییش اگر من بودم کم میاوردم خیلی سخته تنهایی بار مسئولیت زندگی رو کشیدن خدا قوت عزیزم


ممنون عزیزم
شما لطف دارید.