فقط یه روزه دیگه
سلام پسر گلم
نیم ساعتی هست که از زیارت برگشتیم ، بابایی باز هم جلسه داشته و رفته بغداد .
امروز اول رفتیم حرم حضرت ابوالفضل و بعد هم حرم امام حسین ، هر دو حرم خیلی خیلی
شلوغ بود ولی زیارت خیلی بهمون لذت داد . از روزی که بلیط گرفتیم حال و هوای دل من ابری
شده ( اونهایی که قسمتشون شده میدونند که چه سخته دل کندن ) 44 روزه اینجاییم ......
درسته که اینجا یه سختیهایی داشتیم و البته برای شما بیشتر سخت بود ولی عشق به امام
حسین سختیها رو آسون میکنه . وقتی شما پسر کوچولوی من با تموم دلتنگیت برای خونه و فامیل
باز هم میگی دلت واسه حرم امام حسین تنگ میشه ....................
چیز دیگه ای که حال دلم رو خراب کرده غصه جدا شدن از باباییه ، درسته که حداقل 16 روز
دیگه با همیم ولی به سرعت میگذره ............
چمدونها میون اتاقن و ما کلی کار داریم ، شما عزیز دلم هم که ماشاالله شیطونی میکنی
ولی خب به من هم کمک میکنی و تا یه کم صدای من رو در میاری میگی :
خیلی خب ، بااااااااااااشه ، تو حرص نخور ، تو فقط آرام باش ....................
الهی من فدای این شیرین زبونیهات بشم پسر مهربونم .
خب دیگه برم به کارهام برسم ، پست های مربوط به سفر و عکسها باشه برای ایران ،
البته اون هم یه کم طول میکشه چون قراره ان شاالله رسیدیم ایران من و بابایی اولین روز
رو بریم دنبال خرید مبل ، پنج شنبه 4 ساعت کلاس دارم(اولین جلسه ی این ترمه که میخوام
برم کلاس ، کلی غیبت خوردم) شب جمعه هم خدا بخواد شام میخوام بدم به فامیل ، خلاصه
خیلی سرمون شلوغه ولی قول میدم در اولین فرصت خاطراتت رو بنویسم .
راستی میخوام آخرین پستی که سال قبل از کربلا گذاشته بودم رو دوباره بزارم .
دوستت دارم نازنینم