هدیه به خودم
سلام عزیز دلم
پنج شنبه یه پست گذاشته بودم که گفتم برای خودم جشن میگیرم.
دیروز از خونه مانا که برمیگشتیم وقتی رسیدیم شهرمون شما گفتی گرسنه ام و دلم
خوراکی میخواد من هم اعلام کردم تموم اون چیزهایی که تو دلت میخواد از سوپرمارکت
بخری در حال حاضر برات ضرر دارند ، یه کم فکر کردی و ملتمسانه گفتی پس میشه از اون
شیرینی هایی که گرده ، توش یه چیز سفید مثل مداد رنگیه سفیدم داره برام بخری
منظورت نون خامه ای بود ، با اینکه خیلی چربه ولی دیگه کلی دلم برات سوخت و قبول
کردم سر مرکب رو چرخوندم به سمت شیرینی سرا و یک کیلو نون خامه ای و رولت خریدم
عصری هم توی خونه هی هوس غذاهای جور و واجور میکردم و نمیدونستم برای شام چی
درست کنم تا اینکه تصمیم گرفتم پلو و خورشت قورمه سبزی که غذای مورد علاقه هردومونه
درست کنم ...........جای بابایی حسااااابی خالی بود.......
خلاصه بعد از شام یهو به خودم اومدم و دیدم که هم برای خودم شیرینی خریدم هم غذای
مورد علاقه ام رو پختم و ناخواسته همه چی وفق مراد من شده ، مونده بود گل.......
دیروز از خونه مانا 3تا نشای خیار به همراه یک گل تاتوره آوردم و توی گلدون کاشتم ،
امروز هم چشم بابایی رو دور دیدم و از بازار نشای توت فرنگی ، فلفل دلمه رنگی ، فلفل تند
فلفل شیرین و گوجه خریدم که گذاشتم فردا بکارمشون توی گلدون . این هم قسمت گل گلیش
ان شاالله به همه خانمها و مامان ها امروز خوش بگذره ...............
محمدرضای نازم ، دوستت دارم و ممنونم که به واسطه وجود نازنینت شایسته لقب مادری
شدم