محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

از روزی که بابایی اومد.....

1391/3/21 11:46
نویسنده : مامانی
258 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

از روزی که بابایی اومده فرصت نکردم بیام و برات بنویسم .

شما که حاضر نیستی لحظه ای رو بدون بابا باشی ، وقتی امروز صبح اومدی توی اتاقمون و دیدی

بابایی نیست با دلهره پرسیدی بابا کجاست ؟ وقتی بهت گفتم رفته تهران بیشتر ترسیدی و گفتی

بعدش هم میره کربلا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وقتی متوجه شدی برای جلسه رفته و ان شاالله شب برمیگرده

خیالت راحت شد . من که از الان غصه ام شده که چهارشنبه بابایی بره من با دل تو چکار کنم.

توی این چند روز یه نهار که خونه مامان بزرگت بودیم ، یه شام خونه آجان و مانا ، یه شب خونه

عمه جون کوچیکه که تولد محمدطاها بود ، پنج شنبه و جمعه هم که رفتیم کوه با عمه جونات

خونه عمه بزرگه .

شب جمعه هم یه پدیده عجیب توی آسمون رخ داد که هنوز معلوم نیست چی بود ولی حسابی من

رو ترسونده بود و البته شما و امیرسینا که ماشاالله کلی برای خودتون دانشمند و محقق هستید از

تماشای اون نور عجیب و اتفاقاتش لذت بردین و شما هنوز هم منتظری توی اخبار درباره ش صحبت

کنند و مطمئن بشی شهاب سنگ بوده یا نه .

خب دیگه باید برم سراغ نهار و کارهام .

دوستت دارم عزیز دلمماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نایسل
21 خرداد 91 13:25
چقدر بده عزیزم که دوری از شوشوت ولی به هر حال چشمت روشن خوش باش این مدت رو
سارا
21 خرداد 91 21:25
الهی... نازی شاهزاده کوچولو.
ان شاءالله زودی کار بابایی تو کربلا تموم بشه و همیشه کنارتون باشه.
آفرین که انقدر باهوش و کنجکاوی و دنبال مسائل علمی هستی

راستی مامانی من عاشق آهنگ وبلاگت هستم.


مامان دیانا
22 خرداد 91 11:52
سلا م خانمی چشمت روشن شازده کوچولو هم حتما خیلی خیلی خوشحاله همیشه لبتون خندان خانمی
آذر
22 خرداد 91 13:02
ملی مامان میکاییل
26 خرداد 91 12:06
جواب سوالم رو اینجا گرفتم می گم من یه جا رو نفهمیدم چهارشنبه با دله محمد رضا چی کار کنی یا با دله مامانه محمد رضا ؟؟؟