هوای گرم ، شالاپ و شولوپ آب بازی
سلام عشق من
هوا حسابی گرم شده و اومدن ماه رمضان هم باعث شده ساعت های بیشتری رو
توی خونه سپری کنیم و این یعنی بیکاری شما . این روزها که بابایی هست کارمون برعکس
شده و بیشتر حوصله مون سر میره . بعد از ظهر ها که بابایی میخوابه برای اینکه حال و هوات
عوض بشه به بهانه ی خرید میبرمت بیرون که یه دوری با هم توی شهر بزنیم . دیروز هم کلی دلم
برات سوخت و تصمیم گرفتم یه آب بازیه حسابی مهمونت کنم . وانی که برای حمومت گرفته بودم
رو از ظهر گذاشتم توی تراس و داخلش آب ریختم که با حرارت افتاب گرم بشه عصری هم فرستادمت
که بری آب بازی کنی ، شما هم خیلی بهت چسبید ولی خب چون هوا خیلی گرم بود بیرون پر زنبور
بود و من نگران بودم که مبادا بیان سراغت (از بس که تو شیرینی) برای همین هم اجازه ندادم
زیاد توی تراس بمونی ، بعد اون هم حمومت کردم . دیشب توی رختخواب کنار بابات دراز کشیدی و از
دلتنگیهات براش گفتی و وقتی متوجه شدی صبح قراره بره تهران شاکی شدی ، گفتی : یعنی باز
قراره یه روزه کاااااااااااااااامل نبینیمت؟؟؟؟ هی بابایی توضیح داد و شما نپذیرفتی ، با بغض میگفتی
من که صبح بیدار بشم و بخوام بغلت کنم بوست کنم ببینم نیستی اونوقت چکار کنم ، غصه میخورم...
من فدای دل مهربون پسرم بشم که اینقدر باباشو دوست داره
حالا الان خوابی و بابایی رفته تهران (جلسه داره) وای به حال من که قراره امروز برام بدقلقی کنی.
الهی که هیچ وقت غم توی دلت نشینه عزیز دلم.
چندتا از عکسهای آب بازی دیروز رو توی ادامه مطلب میزارم
.
.