محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

لشکر موشها

1391/7/28 10:40
نویسنده : مامانی
364 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق من

دیروز خانواده پدری من اومدن خونمون ، با یه مینی بوس شیک و خوشگل . وقتی رسیدن و

شما از پنجره ماشین رو دیدی خیلی تعجب کردی . رفتی استقبالشون و البته مثل همیشه

زودتر از مهمان ها دوون دوون اومدی بالا . از بالا که راه پله رو نگاه میکردیم از همکف تا طبقه

سوم که ما هستیم یک خط سیاه درست شده بود  خیلی جالب بود شما که کلا هنگ کرده

بودی و از اونجایی که هنوز چیزی به نام ملاحظه در مخیله شما نمیگنجه هر چی به ذهنت میرسید

رو به زبون می آوردی وقتی یکی یکی وارد اتاق میشدن برگشتی بهشون گفتی :

شما مثل یک لشکر موشها که حمله میکنن اومدینآخآخآخ

و وقتی همه اومدن توی سالن داد و هوارت بلند شد و بغض و تهش گریه که :

یه لشکر اومدنننننننننن من جا ندارم بشینمممممممممممممممگریهگریهگریه

یعنی رسما آبروی من رو جلوی خاندانم بردیابرو

یه ربع اول که قاطی کرده بودی رفتی بالا توی اتاقت کمی tv  نگاه کردی و بعدش اومدی

پایین با امیر علی و امیر احمد نوه دو تا عمه ام بازی کردین و حسابی نقاشی کشیدین.

خلاصه که شکر خدا بهت خوش گذشت .

راستی ، دو روز قبل اومدی پیشم گفتی مامان بالاخره تصمیم گرفتم چیکاره بشم (ماهی چند

بار میگی بالاخره تصمیم گرفتم)

میخوام اول مهندس بشم برم کربلا ، به بابایی کمک کنم تا کارش رو زودتر تموم کنه بعدش

میام ایران و فوتبالیست میشم.

مامان فدات بشه که تو هم از طولانی شدن پروژه های بابایی خسته شدی . خوش به حال

بابات که تو به خاطر اون حاضر شدی فوتبال رو از اولویت در بیاری آخه شما هر تصمیمی که

میگرفتی اولیش فوتبالیست شدن بود.

عاشقتم پسر گلمماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ملی مامان میکاییل
30 مهر 91 22:40
وااااااااااااای خدا یعنی رسما آبروت رو برده هههههههههههههههههههه
مامان رادین
3 آبان 91 15:47
لذت بردم عالی بود