شب عزیز
سلام عزیزترینم
سلام محمد من
سلام رضای من
سلام محمدرضای نازنینم
عیدت مبارک مامان جان
یه تبریک دیگه هم داری عزیزم
.
.
.
.
همین ساعت ها بود
من و بابایی پر از استرس بودیم ولی به روی هم نمی آوردیم
بار اولمون نبود ، دو تا تجربه ی تلخ داشتیم
دو بار بارداریه پوچ .....
چهار سال از اولین بار گذشته بود و تمام لحظات من پر شده بود از
حس نیاز ، تمام هدفم شده بود رسیدن به تو
توکلمون به خدا بود و بس
از نظر پزشکی هیچ مشکلی نداشتیم
بالاخره بعد از مدت طولانی برای بار سوم باردار شدم
قرار گذاشتیم به کسی نگیم تا تکلیفمون معلوم بشه
دکتر گفت تا هفته هشتم باید صبر کنی و بعد بری سونو
تا ببینیم این بار جنینت تشکیل میشه یا نه ...
روزهای انتظار و بلاتکلیفی سخت بود ، ولی گفتیم
اگه خدا صلاح بدونه میده....
نزدیک موعد سونو مامانم رفت مشهد و من برای اینکه
برام دعا کنن بهش گفتم ...
و اما
هفته ی هشتم
شب تولد امام هشتم
خواستم دعا کنم ، نذر و نیاز کنم
یهو دست به دامن مادر امام رضا شدم
ازش خواستم شفاعتم رو کنه
.
.
همراه بابایی رفتیم سونوی دکتر بامشاد
با پای لرزون رفتم و روی تخت دراز کشیدم
دکتر چند تا سوال پرسید و مشغول کارش شد
وقتی کارش تموم شد گفت :
جنینتون سالمه و قلبش ضربان داره
میدونستم این فقط و فقط میتونه یه هدیه باشه از
این شب عزیز و این هدیه ی بینهایت ارزشمند به حرمت نام
مبارک پیامبرمون و نام آقام امام رضا به نام زیبای محمدرضا
نامگذاری شد.
ممنونم خدای مهربون من
پسر نازنیم
در سال 1385 در شب میلاد علی بن موسی الرضا (ع)
زمینیان نظاره گر وجود نازنینت شدند.
پروردگارا
همه ی کودکان دنیا
همه ی کودکان ایران زمین
همه و همه
و کودک نازنین من رو در پناه خودت و امامان معصومت حفظ بفرما.
آمین.