اومدم ولی باز هم باید برم.......
سلاااااااااااااااااااام
محمدرضای نازنینم
الان اومدم پیش دایی مهدی تا ایمیلم رو چک کنم از فرصت استفاده کردم
که یه پست برات بزارم.
دلم برای اینجا خیلی تنگ شده ، کلی از شیرین زبونیهات و کارهای قشنگت
بوده که دلم میخواست اینجا بنویسم ولی متاسفانه خرابی لپ تاپ و......
توی این دو هفته خلق و خوی شما گل پسری حسابی عوض شده ، راستش
هم حساس شدی و هم یه کم زیادی شیطنت میکنی ، البته میدونم که هر
بچه ای وارد مهد و مدرسه میشه همین تغییرات رو داره و مهم اینه که ما والدین
چه جوری برخورد کنیم با این مسئله ، این بار هم مثل ماههای قبل وقتی یک
هفته تا ده روز از از رفتن بابایی میگذره دیگه حسابی بیقراری میکنی حتی توی
مهد هم مربیات متوجه این مسئله شدن و کلی هواتو دارن ........
محمدرضای نازم دلم میخواست بیشتر برات بنویسم ولی وقت ندارم باید
برگردم خونه مانا .
راستی آجان دیروز رفت کربلا و من و شما یه نامه برای بابایی نوشتیم دادیم
آجان براش ببره . ما تا شنبه خونه مانا می مونیم چون مانا داره از بابابزرگ من
یعنی پدرشوهرش توی خونه خودش پرستاری میکنه ( ننه جون ما و عمه ها
رفتن مشهد ، بابام رفته کربلا ، عمو کوچیکه رفته تاجیکستان و عمو وسطی هم
که ..... میاد سر میزنه ، مانا بابابزرگ رو آورد پیش خودش ، عمرا من بتونم مثل
مامانم از خود گذشتگی داشته باشم) شما عاشق آدمای مسن هستی .
خیلی با اونها گرم میگیری ، مدتها بود کسی صدای بابابزرگ رو نمیشنید
ولی تو همچین اون رو به حرف آوردی ، بادکنک گرفتی و اون رو مجبور به
بازی میکنی ، همه از این قضیه متعجب شدن .
الهی من قربون پسر مهربونم بشم .
ان شاالله همیشه تنت سالم و دل و لبت خندون باشه تا بتونی دل بنده های
خدا رو شاد کنی.
به سلامتی بابایی سه شنبه میاد و پسرم حال و هواش عوض میشه.
خب دیگه دیرم شده.
عاشقتم قنارییییییییییییییییییییی
دوستای نازنین و مهربونم ، من با گوشیم به وبلاگ همتون میام ولی شرمنده
که کامنت نمیزارم ، به یاد همتون هستم و برای همگی آرزوی موفقیت میکنم.
چند تا از دوستای نازنینم دیگه نزدیکه فرشته هاشون به دنیا بیان براشون آرزوی
سلامتی دارم . برای سلامتیه بابای نسترن عزیزم هم دعا میکنم .
موفق باشید دوستای عزیزم.