محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

داستان حسودی مردی به همسرش

1390/10/2 23:22
نویسنده : مامانی
214 بازدید
اشتراک گذاری

با مزه ست ، از توی یه وبلاگ گرفتم.....

 

احتمالا قبلا این مطلبو خوندین ولی به دوباره خوندنش ارزش داره

مردی ناخوش و خسته شده بود از اینکه باید هر روز به سر کار برود

درحالیکه همسرش در خانه به سر میبرد   

 

و بعلاوه به او حسودیش شد، چرا که همسرش بسیاری تعاریف و

آرزو و تبریک

در روز زن دریافت کرده بود 

دلش خواست که همسرش بفهمد که او چه کارهایی انجام میدهد

:پس آرزو کرد 

SALIJOON.INFO

 

خدای عزیزم، من هر روز، روزی 8 ساعت سر کار

میروم درحالیکه همسرم

فقط در خانه میماند. میخواهم او بداند که من چه سختی را تحمل

میکنم. پس تقاضا دارم که اجازه دهی بدن من و

او با هم جابجا

خداوند با حکمت بیکرانش آرزوی مرد را برآورده کرد

 

فردا صبح مرد به عنوان یک زن، از خواب بیدار شد

 

از جایش برخاست

SALIJOON.INFO

 

 

برای همسرش صبحانه حاضر کرد، بچه ها را بیدار کرد

لباس های مدرسه بچه ها را مرتب کرد، به آنها صبحانه داد

 

ناهارشان را بسته بندی کرد، آنها را به مدرسه برد

به خانه برگشت و لباسها را برای بردن به خشکشویی برداشت 

SALIJOON.INFO

 

 

آنها را به خشکشویی داد و به بانک رفت تا حساب پس انداز باز کند  

 

به خواروبار فروشی رفت

سپس خریدهایش را به خانه برد 

 

قبضها و صورتحسابها را پرداخت کرد و مانده حسابها را در دفتر خرج بررسی کرد  

 

جای خاک گربه را تمیز کرد و سگ را حمام کرد

ساعت دقیقا 1 شد 

 

 

و با عجله تختها را مرتب کرد 

 

لباس ها را شست


جاروبرقی کشید، گردگیری کرد و کف آشپزخانه را جارو و طی کشید 

به سرعت رفت به مدرسه تا بچه ها را بردارد و در راه خانه با هم بحث کردند

شیر و کیک برایشان ریخت

و بچه ها را سازماندهی کرد تا تکالیفشان را انجام دهند

سپس میز اتو را برداشت و در حین تماشای تلویزیون لباس ها را اتو زد

ساعت 4:30 بعدازظهر,


سیب زمینیها را پوست کند و سبزی ها را برای درست کردن سالاد شست

گوشت قل قلی درست کرد و لوبیاهای تازه را برای شام آماده کرد

بعد از شام

آشپزخانه را تمیز کرد و ماشین ظرفشویی را روشن کرد  .

 

لباسها را تا کرد، بچه ها را حمام کرد و آنها را خواباند

ساعت 9 شب

او بسیار خسته بود و با اینکه هنوز همه کارهای روزانه اش تمام

نشده بود به تختخواب رفت تا عشق بازی کند

SALIJOON.INFO

صبح روز بعد

:او بیدار شد و سریع کنار تختش زانو زد و گفت

 

خدایا! من نمیدانستم که به چه چیزی داشتم می اندیشیدم. من خیلی اشتباه

کردم که به خانه ماندن همسرم حسودی می کردم. خواهش

میکنم، آه، آه،

لطفا بیا قرارمان را برگردانیم. آمین

:خداوند با حکمت بیکرانش پاسخ داد

پسرم میدانم که اکنون درس خودرا آموختی و من خوشحال

خواهم شد که همه چیز را به روال گذشته اش بازگردانم. اما تو

باید 9 ماه صبر کنی چرا که دیشب باردار شدی

:13:

 

:thankyou:

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان آرینا
2 دی 90 23:50
سلام من آرینا مو فرفری با یک شعر در وصف نی نی وبلاگ در جشنواره شرکت کردم.
خوشحال می شم به کد 191 رای بدهید.
http://arinapezhman.niniweblog.com



سلام
موفق باشید.
مامان گیسو
4 دی 90 3:15
مامانه میکاییل
4 دی 90 19:14
ای خدا چی می شد همه مردها رو یه روز جای زن ها میذاشتی


هههههه
خیلیییییییی باحال میشد.
مهسا
5 دی 90 1:39
هه هه هه
چه بامزه.میگم این آخر داستان نگفته مرده چجوری درد زایمان رو تحمل کرد؟؟
خیییییییییلی باحال بود مرسی


عزییییزم
مطمئن باش مرده همون اول بارشو انداخت ، به قول دوستان ، مردها یه آجر رو ببندن به خودشون دو روز نمیتونن نگهش دارن چه برسه به یه بچه اونم 9 ماه.............
قابلی نداشت خانمی
ملی مامانه میکاییل
5 دی 90 7:09
دانیال اون روز که داشتیم بر میگشتیم طفلک خیلی باره سنگین جابجا کرد هوا هم شرجی بود خیسه عرق یه وضعی ؛ خلاصه اما مگه می شد باهاش حرف زد بهش گفتم تو یه روز باره سنگین بلند کردی من چی که 22 کیلو رو هر لحظه بلند می کردم گفت چون بتدریج بوده عادت کردی :o


ههههههه این آقایون کم نمیارن
اشکالی نداره ما هم یه آجر بهشون میبندیم هر روز یه دونه بهش اضافه میکنم تا بتدریج باشه و عادت کنند.
مامان ماهان
10 دی 90 9:18