اندر احوالات مامانی
سلام پسر کوچولوی من
ساعت 2 بامداده و من بالاخره پروژه روستا رو به پایان رسوندم . دیروز هم
تمام وقتم رو تا دیروقت گذاشته بودم برای پروژه درس تنظیم شرایط محیطی
(اسم درسها رو میگم شاید در آینده برات جالب باشه) .
ان شاالله فردا آخرین روز کلاسهای این ترمه ، البته هفته دیگه امتحان
ساخت و ارائه داریم و قراره همون ساعتی که کلاس داشتیم بریم
و یه ماکت همونجا بسازیم........این روزها با تمام علاقه ای که به ادامه
تحصیل دارم دلم میخواد زودتر تعطیلات برسه و من هیچ مسئولیت درسی نداشته
باشم تا بتونم به معنای واقعی یه خانم خونه و مادر باشم ، دلم لک زده
واسه اینکه برات شیرینی درست کنم ، زمانهایی که هوا خیلی سرده
کنار شوفاژ (ای کاش بخاری بود) بشینم و بافتنی ببافم و تو هی
با کلاف کامواها بازی کنی ، عصرها به بهونه خرید بریم بازار و کلییییییی
توی شهر دوتایی (بدون هدف )واسه خودمون راه بریم و شهر و تماشا کنیم.
ان شاالله به همه شون میریسیم ، توکل به خدا.
خیلی خسته ام ....
شب به خیر پسر دوست داشتنیه من