محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

روزمره.....

1390/10/10 19:54
نویسنده : مامانی
175 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازنینم

شما الان نشستی جلوی tv و داری آشپزی برنامه به خانه برمیگردیم (شبکه تهران) رو میبینی .

امشب قراره برای شام عروس و داماد یعنی عمو اکبر و زن عمو شیدا بیان پیشمون.

مامانی هم بعد از مدتها کلیییییییی کار خونه انجام داد و احساس کدبانو بودن

بهش دست دادچشمک یه کیک خوشگل که هنوز نمیدونم خوشمزه هست یا نه پختم ،

سوپ جو و لازانیا هم برای شام گذاشتم .

فرصت نشد از کارهات و مدرسه ات برات بگم :

دوشنبه بعد از ظهر توی مدرسه جلسه داشتیم ، یه آقایی اومد و درباره

ناهنجاریهای فیزیکی بدن بچه ها صحبت کرد و یه خانم روانشناس هم

اومد و خودش رو معرفی کرد که از این به بعد توی مدرسه شما مرکز

مشاوره داره........

چند وقت پیش با معلمت صحبت میکردم ، میگفت شما توی مدرسه

به هیچ وجه حاضر نیستی شعر یا سوره بخونی !!!!! میگفت هر وقت

بهش میگیم در جوابمون میگه من اصلا انرژی ندارم که بخوام شعر بخونم

و این کلام جنابعالی خیلی معروف شده و مدیرتون هر روز صبح که

میبینتت بعد از سلام میپرسه : محمدرضا جان امروز انرژی داری؟

شما هم که فقط همونجا میگی آره و دوباره روز از نو روزی از نو......

خلاصه کلیییییی توی خونه باهات صحبت کردم و خیلی ذهنم درگیر

این مسئله شد ، معلمت میگفت ما نگران این هستیم که مشکلی در

یادگیری داشته باشه و وقتی من از دانسته هات و مسائل علمی

که بلدی و با علاقه برنامه های علمی tv رو دنبال میکنی گفتم ، خیالش

راحت شد ولی من مطمئن بودم دلیل خاصی برای خودت داری ،

وقتی شعرهای مدرسه تون رو توی خونه برات میخوندم و ازت میخواستم

تکرار کنی دیدم هر کلمه ای که برات تلفظش سخته نه تنها اون کلمه

رو بلکه اون بیتی که درش هست رو حذف میکنی ، این کار رو تکرار کردم

تا جایی که یقین پیدا کردم تو با کلمات مشکل داری و البته از مامانت هم ارث بردی

و تا مفهوم چیزی رو کاملا نگیری نمیتونی حفظش کنی ، شعرهایی که

به شما میدن بیشتر حالت معرفی چیزی هست نه یک قصه و ماجرا

و این کار رو برات سخت میکنه.......وای انگشتام درد اومد چقدر پرحرفی

میکنم ، بقیه رو بعدا مینویسم.....

.

.

بعدا نوشت :

امروز شنبه است و من بعد از چند روز اومدم پستم رو کامل کنم

اون شب مهمانی ما به خوبی و خوشی گذشت .

و اما پسر کوچولوی من به عشق گرفتن ستاره از فرشته مهربون

حاضر شده برای همه شعر و قرآن بخونه .

گل پسر من علاقه زیادی به برنامه های علمی کانال

mechef و national geographic farsi

داره ، خیلی با دقت گوش میکنه و خیلی قشنگ و با علاقه

برای دیگران تعریف میکنه .

دیگه اینکه ، دیشب آجان از کربلا اومد و گل پسرم بعد از 38 روز آجانش

رو دید ، سوغاتی پسرم هم یه ماشین شارژی بود ، به قول همسری

هر مدل اسباب بازی در کربلا هست رو محمدرضا داره ، از ماه قبل

قرار گذاشتیم من اینجا یه هدیه مناسب برای پسرم بگیرم و

زمانی که بابایی میاد تحویلش بدم تا به عنوان سوغاتی به

پسرش تقدیم کنه ، آخه محمدرضا اندازه یه فروشگاه اسباب بازی

داره و من و باباش اصلا این مسئله رو نمی پسندیم.

خب من دیگه باید برم سراغ درسم ، از اونجایی که همسر عزیز

هفته دیگه تشریف میارند و دور درس رو به خاطر مهمانی دادن ،

مهمانی رفتن ، کارهای خونه ، پختن غذاهای مختلف که در کربلا یافت

نمیشه برای همسری و ...... باید خط بکشم ، مجبورم توی این هفته

یه نیم نگاهی به جزوات بندازم.

پسر گلم ساعت 5.5 خوابش برد و من ساعت 6 به زحمت بلندش

کردم و بهش تخم مرغ آب پز دادم ( غروب همه چی خورده بود)

مسواکش رو زدم و  لالا کرد .

خوب بخوابی فرشته کوچولوی منماچ

شب همگی بخیر  بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

محمد
11 دی 90 8:21
امیدوارم همیشه سالم وشاد باشید


ممنون
مامان آريا
11 دی 90 10:09
سلام خوبيد چشمتون روشن كه بابايي پيشتونه و حسابي معلومه خوش مي گذره
امان از دست اين بچه ها كه خودشون مي تونن يه مغازه اسباب بازي فروشي باز كنن
خاله قربونه پسر باهوشم برم كه تا معني كلماتو ندونه يادشون نمي گيره آفرين
دست فرشته مهربونم درد نكنه كه قراره براي پسرگليه ما جايزه بياره


سلام عزیزم
بابایی هفته دیگه میاد ان شاالله
ممنون از مهربونیت خاله جون
محمد گیان
11 دی 90 11:11
سلام خاله خوبی دوست و رفیق ما چطوره خوبه
ماشالله به این گل پسر
محمد رضا جون خوش به حالت مدرسه میری


سلام عزیز دلم
سلامت باشید
ان شاالله نوبت شما هم میشه عزیزم
مامان گیسو
11 دی 90 12:58
سلام عزیزم خوبی ؟
محمدرضای گلم خوبه ؟
خسته نباشی با مهمون داری
آخی شبکه دوست داشتنی پسر گلمونم که قطع شده
ببوسش


سلام خانمی
سلامت باشی عزیزم
آره از شانس پسرم هردوشون قطع شده باید از تو سایت دنبال فرکانس جدید بگردم.
مامان گیسو
11 دی 90 14:54
دلم خیلی برات تنگ شده چه ساعتی می تونم زنگ بزنم ؟


قربونت برم من ، هر زمانی که دوست داری عزیزم.
سعی میکنم در اولین فرصت خودم بهت زنگ بزنم .
شرمنده ام به خدا ، فکر نکن بی معرفتم.
ملی مامانه میکاییل
12 دی 90 5:46
تازه قوربونت برم می خوای یه نیم نگاهی بندازی واقعان دستت درد نکنه !!!
انیشتن کوچولو محمدم بخدااااااااااا خیلی جالبه که به این برنامه ها علاقه داره


هههههههههه ، تازه شم هنوز نمیدونم توی جزوه ایستاییمون چیا هست ، قراره باهاش آشنا بشم......
مامان ماهان
15 دی 90 20:47
خسته نباشی با مهمون داری عزیزم برام خیلی جالب بود که به این برنامه ها علاقه داره فدااااااااااااااااااااااااات پروفسور کوچولو




سلامت باشی خانمی
ممنون از محبتت عزیزم