تقدیم به دوست گلم ، اعظم بانوی نازنین
همچنان که دختر جوان به نقرهساز نگاه میکرد، نقره کار قطعهنقرهای را روی
آتش گرفت و صبر کرد تا کمکم داغ شود. وی به دختر توضیح داد: « فقط با حرارت
دادن، نقره تصفیه و خالص میشود. میبایست نقره را در مرکز آتش درست در
داغترین نقطه آن گرفت تا تمام ناخالصیهای آن از بین برود.»
دختر به یاد خداوند افتاد که چطور همگی ما را در چنین نقطه داغ و پرحرارتی
گداخته مینماید. رو به نقرهساز کرد و فکر خود را اینگونه با وی درمیان گذاشت:
«خداوند نیز همانند تصفیهکننده و خالصکننده نقره است.» سپس از استاد نقره کار
پرسید: « آیا این صحت دارد تمام مدتی که نقره خالص میشود نقرهکار میبایست
در مقابل آتش بنشیند و مراقب نقره باشد؟»
استاد پاسخ داد: «بله! وی نه تنها باید روبروی آتش بنشیند و نقره را در آتش نگهدارد،
بلکه باید تمام مدت چشمش به نقره درون آتش باشد. چرا که اگر یک لحظه نقره بیشتر
در آتش بماند از بین میرود.»دختر مدتی در سکوت به این صحنه و آنچه میشنید
فکر کرد . بعد پرسید:« از کجا میفهمید نقره کاملا خالص شده؟» استاد لبخندی زد و
گفت:« اوه! خیلی ساده است! وقتی تصویر خودم را در آن ببینم!»
اگر امروز حرارت آتش زندگی را حس میکنی، به یاد چشمان خداوند نیز بیفت که چطور به
تو و شرایط زندگیات استادانه چشم دوخته تا تصویر باشکوه خود را در نقره وجودت ببیند و
براستی چقدر همگی ما نیازمند نگاه و توجه وی هستیم! حال بهفراست دریافتهایم که
هرچقدر بیشتر در آتش ناملایمات بمانیم، در لحظه شورانگیز تطهیر، نقره نابتری شدهایم.
پس دوست من صبور باش.