اولین ها
سلام عزیزترینم ، محمدرضای من
پسر نازنین من ، امروز شما برای اولین بار تونستی از شیر آب آشپزخونه برای خودت
آب بگیری من داشتم سبزی پاک میکردم و دستام کثیف بود و شما هم که تشنه بودی
و چشمت به لیوان باگز بانی خورده بود گفتی مامانی اصلا لازم نیست شما بیای من
خودم میتونم بعد هم در کابینت زیر ظرفشویی رو باز کردی پاتو گذاشتی داخلش و
بالاخره شیر آب رو باز کردی............
فردا اگر یادم بود بهت میگم این کار رو تکرار کنی تا ازت عکس بگیرم.
دیگه اینکه شما امشب شام برای اولین بار با میل و رغبت یک بشقاب سوپ خوردی
(سوپ جو همراه با ورمیشل و تره فرنگی)چقدر لذت بردم ، کلی هم برای بابایی که
سوپ دوست نداره نقشه کشیدیم که وقتی اومد شما مجبورش کنی سوپ بخوره
اون هم همچین سوپ خوشمزه ای.
راستش دو هفته قبل یه آزمایش کلی دادم و دیدم کلسترولم بالاست ، حالا
مثلا دارم سعی میکنم با غذاهای مناسب پایین بیارمش.
خب مامانی ، دیگه چشمام حسابی درد اومد چون توی تاریکی دارم تایپ
میکنم ، شما خوابی و من جرات نمیکنم چراغو روشن کنم.
خوب بخوابی نفس مامان