محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

خوشحالم

1390/10/27 22:05
نویسنده : مامانی
293 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزترینم

از دیشب تا الان چند تا اتفاق جالب افتاده :

دیشب قبل از خواب به بابایی زنگ زدی تا شب به خیرت رو بگی و بخوابی ، وقتی صحبت

میکردی بهت گفتم از بابایی بپرس کی میای پیشمون ، اون هم بهت گفت تو دوست داری

کی بیام و تو هم گفتی الان بیا و ایشون گفتند چشم .

من که در یک لحظه همچین به وجد اومدم گوشی رو از دستت قاپیدم و با جیغ گفتم واقعا

داری میای و بابایی کلیییییییییی خندید و گفت آره فردا تهران کاری ندارم و پروازم هم

( همین الان صداتو شنیدم که بابات گفتی : بابایی تو اصلا نمیزاری آدم mbc3 ببینه ، چه

بابای بدی دارم....) پس فرداست ........

خلاصه من مشغول درس شدم شما خوابیدی و بابایی ساعت 3 صبح رسید به خونه.

امروز 8.5 صبح رفتیم چشم پزشکی و قرار شد ما رو بین مریضها بفرستند داخل و

ما تا ساعت 1.5 منتظر موندیم تا نوبتمون بشه ( من ساعت 2 امتحان داشتم)

و حالا خبر مهم ، آقای دکتر گفت:

چشم پسر شما از هر جهت سالمه و دید فوق العاده خوبی داره.................

و من و بابایی شاااااااااااااااااااااااااااااااااد

هر کسی چهرمون رو میدید متوجه میشد که چقدر خوشحالیم و این خبر چه

آرامشی به ما داده.

خدایا شکرت

خدایا شکرت

و هزاران هزار بار شکرت مهربون من.

فردا صبح بابایی میره تهران و بعد ان شاالله کربلا.

خدا پشت و پناهش باشه.

راستی امتحان امروزم با توجه به اینکه فقط یکبار دیشب در باب آشنایی

به جزوه نگاه کرده بودم عالی بود.

خب دیگه خسته ام و باید برم پیش همسری و پسری.

دوستت دارم محمدرضای نازنینم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نفس طلایی
28 دی 90 10:46
خدا رو شکر


ممنون عزیزم
مامان ماهان
29 دی 90 12:30



بوووووووووووووس