خدا رو شکر ، بابایی اومد
سلام عزیز دلم
دیشب بابایی اومد و شما وقتی چهره ش رو روی آیفون دیدی از خوشحالیت نمیدونستی
چکار کنی بدون اینکه گوشی رو برداری میگفتی سلااااااااااااام سلاااااااااااااام . بعدش هم از
توی راه پله یه ریز سلام میکردی و میگفتی بابایی بیا بابایی بیا بالا..............
الهی دورت بگردم نازنینم که تند و تند سه طبقه رو رفتی پایین استقبال بابات .
مثل دفعات قبلی سوغاتت رو من خریدم و کادو کردم ، گذاشتم داخل پارکینگ که بابایی وقتی
اومد دستاش خالی نباشه ، یه دایناسور (شما عشق دایناسور داری) و یه شخصیت معروف کارتونی
که متاسفانه بنده اسمش رو بلد نیستم که موزیکاله و راه میره .
الان هم شما و بابایی توی سالن پایین خوابیدین . از اونجایی که اتاق شما هنوز اسپلیت نداره و
اگر هم توی اتاق ما که داره ، روی زمین بخوابی یخ میکنی در نتیجه از دفعه قبل که بابایی رفته بود
کربلا ما کلا بساط خوابمون رو به طبقه پایین منتقل کردیم. حالا منه بیچاره چقدر دوباره باید زحمت
بکشم که شما از پاییز توی اتاقت بخوابی خدا میدونه .
من که خیلی گرسنه ام ، برم که بساط یک صبحانه مفصل رو راه بندازم .
دوستت دارم
دوستتون دارمممممممممممممممممممممم