بدون عنوان
سلام عشقم
اصلا فرصت ندارم ، اومدم هول هولکی بنویسم
یک ساعتی هست که رسیدیم خونه ، امروز خونه عمه جون مراسم آوردن خریدن عروس
بود و البته ما هم خریدهای داماد رو همونجا نشون دادیم . این چند روز که من خونه
عمه جون مشغول کمک بودم شما یه وقتهایی رو پیش من بودی یه زمانهایی هم میگذاشتمت
خونه مانا که خیالم راحت باشه . آجان دیشب تعاونی داشت خونه شون و مانا میگفت شما
حسااااااابی بهشون کمک کردی ، از پخش کردن قندون و پیش دستی میوه و ... گرفته تا چیدن
سفره و ......... هر دفعه هم آجان میخواست چیزی بلند کنه میگفتی نه آجاااااااان دستت درد
میاد(سه شنبه میله دستش رو درآوردن) . خلاصه که پسری باعث شد آجان جلوی دوستانش
کلی قیافه بگیره برای داشتن همچین نوه ای .
و اما اصل مطلب:
بابایی فردا میاد
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خب دیگه معلومه که الان چقدر سرم شلوغه پس من برم به کارهام برسم
دوستت دارم عزیییییییییییزم