محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

این چند روز به همراه نصیحت های مادرانه

1391/6/20 12:17
نویسنده : مامانی
403 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم

ببخشید ، خلاصه برات مینویسم:

از سه شنبه تا جمعه خونه مانا بودیم . جمعه نزدیک ظهر من و شما راهی شهر و دیارمون شدیم

و آجان و مانا برای سفارش سنگ ساختمان دایی منصور و موزاییک ویلای دایی معین راهی اصفهان

شدن ، البته اونجا دوست صمیمی دارند که توی همین کاره .

چند روزی که اونجا بودیم کلی از کارهامو انجام دادم ، برات یه ساعت مچی به عنوان هدیه مدرسه

رفتنت خریدم البته خیلی ارزون بود ولی مهم ارزشیه که برای شما داره خیلی دلت میخواست ساعت

داشته باشی و خوندش رو یاد بگیری ، گشتم که چیز خوبی برات پیدا کنم ولی اینجاها چیز مناسبی

برای بچه ها پیدا نمیشه خلاصه مبارکت باشه

 

دیگه اینکه با آجان رفتیم خیاطی مردونه ، پارچه شما رو دادیم و اندازه هاتو گرفتن تا ان شاالله

برای این هفته لباس فرم مدرسه ات آماده بشه.

پنج شنبه هم همراه زن دایی رویا رفتیم خونه دایی معین که تازه ساختن و ما اولین بار بود

میرفتیم شما و فاطمه هم حسابی توی حیاطش ماسه بازی کردین چون حیاط هنوز تعمیر نشده.

همون روز عصری وقتی برمیگشتیم خونه مانا توی کوچه شون که وارد شدیم دیدم یه پژو

ایستاده جلوی در و مانا و یک نفر دیگه ایستادند هوا داشت تاریک میشد درست ندیدم اولش

ولی بعدش حدس زدم دایی منصورته ، سرعتم رو کم کردم اونها متوجه ماشینم شدن یه جورایی

آروم میرفتم که مجال اینو بهش بدم که اگر میخواد بره ، بره . نگاهشون به ماشینم بود که دیدن

خیلی راحت اومدم پشت ماشینش پارک کردم اونو و مانا رفتن داخل حیاط و من و شما پیاده

شدیم بهت گفتم هرکسی رو دیدی سلام میکنی باشه!!و شما گفتی چشم . رفتیم توی حیاط

 و من از همون ورودی به همه سلام کردم منصور هم سرش و بلند کرد و جوابمو داد و دستش

رو آورد جلو که با هم دست بدیم دست دادم و مستقیم رفتم داخل اتاق ، شما پشت سرم بودی

نگاهش هم نمیکردی ، رسیدی بهش بهت سلام کرد و مانا و آجان گفتن : محمدرضا سلام کن

و شما خیلی خشک سلام کردی ، دیدم داییت داره سرت رو نوازش میکنه و به صورتت دست

میکشه ولی نایستادم ببینم دیگه چی شد ، رفتیم توی اتاق خواب لباستو عوض کنم گفتم چرا

 سلام نکردی مادر: با یه خونسردی با مزه ای مشغول کارت بودی جواب دادی آشنا نبود من هم

سلام نکردم.

شما بعد از دو سال و اندی داییت رو میدیدی .

نمیخوام بگم اون بده و من خوبم یا برعکس .نمیدونم وقتی داری اینها رو میخونی توی اون زمان

چه بر سر ماها اومده و زندگیهامون چجوریه ، نمیدونم استارت این جدایی از چی زده شد

فقط اینو میدونم اینجوری همه چی آرومه ...........

 

niniweblog.com

عزیز دلم

همیشه یادت باشه توی زندگیت از دیگران توقعی نداشته باشی . مرد باش و همیشه روی پای

خودت بایست . در برابر دیگران گذشت داشته باش ، مطمئن باش هیچ وقت چیزی از دست

نمیدی ، بزار دیگران هر چی میخوان در موردت بگن ببین پیش وجدانت چه کاره ای مادر.

و مهمترین مسئله اینکه اگر میخوای در زندگیت موفق باشی برای همسرت سنگ صبور باش ،

بزار اون بتونه همه حرف هاشو پیشت بگه ولی هیچ وقت خودت رو درگیر حرفهای زنانه نکن.

اگر همسرت از کسی توی خانواده دلش گرفت تو گوش شنوا برای درددلش باش ولی نسبت

به اون شخص هیچ وقت واکنش نشون نده . بزار جایگاه تو و همسرت همیشه بالا باشه .

توی زندگیتون تا جایی که توان دارید ظرفیتتون رو بالا ببرین تا همیشه خودتون در آرامش باشین.

احترام به دیگران برای شما عزت و بزرگی میاره . همیشه با روی خوش با دیگران برخورد کن .

در زمان عصبانیت سعی کن سکوت کنی عزیز دلم مبادا که حرفی بزنی که باعث شکستن

دل دیگری بشه.

عزیزکم ، اگر همسرت به ما احترام گذاشت قدردانش باش و اگر هم روزی روزگاری با ما مشکلی

داشت سعی کن تو جایگاه هردوطرف رو بالا ببری ، نه همسرت رو پیش ما خراب کن و نه مارو

در نگاه اون ، اینکار باعث آرامش زندگیت میشه .

لبخند بزن

همیشه ، در همه حال

در اوج سختی و ناراحتی(که دعا میکنم هیچوقت دچارش نشی ولی عزیز دل مادر ، دنیاست و

بالا و پایین هاش)

بدون که با نشاط و شادابی حتی اگر به ظاهر نتونستی چیزی رو عوض کنی ولی به جاش

چیزی هم از دست نمیدی و روح و جسمت آسیب نمیبینه و اینطوری میتونی با قدرت بیشتری

دوباره سعی کنی تا بر مشکلات پیروز بشی.

انگشتام خود به خود راه افتادن

قرار بود مختصر بگم و برم ، شما خوابت برده(همین الان عکس میگیرم میزارم)

باید بغلت کنم و ببرمت بالا توی اتاقت

دوستت دارم عزیزتر از جونم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

سوگل
18 شهریور 91 23:39
_______@@@________@@_____@@@@@@@ ________@@___________@@__@@@______@@ ________@@____________@@@__________@@ __________@@________________________@@ ____@@@@@@___وبلاگت خيلي قشنگه______@@ __@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@ __@@____________منتظر حضور گرمت_______@@ _@@____________@@@@@@@@@@_____@@ _@@____________ هستــــــــم ___@@@ _@@@___________@@@@@@@______@@ __@@@@__________@@@@__________@@ ____@@@@@@_______________________@@ _________@@_________________________@@ ________@@___________@@___________@@ ________@@@________@@@@@@@@@@@ _________@@@_____@@@_@@@@@@@ __________@@@@@@@ ___________@@@@@_@ ____________________@ ____________________@ _____________________@ ______________________@ ______________________@____@@@ ______________@@@@__@__@_____@ _____________@_______@@@___@@ ________________@@@____@__@@ _______________________@ ______________________@ اگه باتبادل لینک موافقید خبرم کنید دوستدارم عزیزم
ilijoon
19 شهریور 91 14:54
مباركت باشه عزيزم خيلي ساعت خوشگلي هديه گرفتي
ilijoon
19 شهریور 91 14:57
قربونت برم چه ناز خوابيدي
ilijoon
19 شهریور 91 14:57
نصيحت هاي مادرانه بسيار زيبايي بود
ilijoon
19 شهریور 91 14:59
لبخند بزن بدون انتظار پاسخي از دنيا .....وبدان روزي دنيا آنقدر شرمنده ات ميشود كه به جاي پاسخ لبخندت با تمامي سازهايت ميرقصد
ilijoon
19 شهریور 91 15:00
ممنون عزيزم از اينكه اومديد وبه ايليا راي داديد
ملی مامان میکاییل
20 شهریور 91 23:21
عزیزم ببین چجوری خوابیده ساعتش خیلی خوشگله اصلا هم بهش نمیاد ارزون باشه فدای خودتو اون پند و اندرز دادنت خوش بحاله عروسی که تو بشی مادر شوهرش
آذر
22 شهریور 91 9:45
كلا مامان محمدرضا احساس كردي سنت ازت گذشته و شروع كردي به نصيحت كردن بابا تو خودت هنوز جووني
همه چيزاي مدرسه محمدرضا مباركش باشه ايشالا هميشه تو زندگيش موفق باشه


Fadat besham aazar joon , shoma lotf dari golam