محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

جمعه و کباب

1391/6/24 22:29
نویسنده : مامانی
418 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

به باباییت قول داده بودم تا برای جمعه هات برنامه ریزی کنم که حتما با روزهای دیگه

فرق داشته باشه ، در واقع یک آخر هفته خوب داشته باشی و کم کم اینو توی ذهنت

بزارم که در طول هفته باید تلاش و کار و درس و .... داشته باشی و جمعه ها روز تفریح و لذت و

رفع خستگی .

حالا از این حرفها من تونستم فقط کبابش رو ردیف کنم . یعنی جمعه ها حتما روی تراس

آتیش باربیکیو رو راه بندازم و یه کباب حسابی مهمونت کنم ، البته در کنارش ریختن آب توی

حوض کوچیکمون توسط شما و روشن کردن فواره هم هست که خیلی بهت لذت میده.

امروز هم روی قولم موندم . برات یه قزل آلا کباب کردم که واقعا فکرش رو هم نمیکردم تا این

حد بهت بچسبه و مزه اش رو دوست داشته باشی . اوج لذت من هم زمانی بود که میگفتی

مامان بوی کبابت بی نظیره ، میگفتی : مامان اگه یه نفر دیگه این ماهی رو تزیین میکرد شاید

قشنگ میشد ولی تزیینی که تو کردی با لیموترش خیلی خیلی قشنگ ترش کرده........

وااااااااااای خدای من

ممنونم از این نعمتی که بهم عطا کردی

وجود پسر شیرین زبون من ، برای من نهایت لطف خداست.

خدایا سپاسگزارمبغلماچ

 

پ ن : این چند روزی که خونه مانا بودی حسابی خوش گذروندی و جبران آپارتمان نشینی

رو کردی ، عکسهای مربوطه رو بعدا میزارم.

 

جمعه در ادامه مطلب

 

 

و این هم نازنین پسرم با دندونهای جدیدش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

یک عاشقانه آرام
24 شهریور 91 19:48
سلام خداروشکر به شازده کوچولومون خوش گذشت.ییوسیدش
ملی مامان میکاییل
24 شهریور 91 20:29
تو با این همه زیبایی منو این همه تنهایی خیلی این آهنگو دوست دارم این توصیفه تنهاییش ماله منه اووووووووووووم عجب ماهیی نوشه جونت عزیزه دلم
ملی مامان میکاییل
24 شهریور 91 20:32
خواهری من می دونم خیلی با شعورتر از این حرفایی چون دیدم یکی با دیدنه عکسای بی روسری چی بهم گفت و دیگه تهدیدم کرد که نمیام به وبت ترسیدم رفتنه اون برام مهم نبود اما تو برام خیلی مهمی واسه همین اینجوری گفتم ببخشیدددددددددددددددددد
مامان نفس طلایی
24 شهریور 91 23:12
سلام عزیزم بهبه چه ایده ی جالبی ... احسنت .... ما که جمعه ها روز خوابمونه عصرها هم بیرون .... چه تراس با حالی دارین هاااا .... جای ما رو خالی کنین ... راستی دلم یه نی نی خواست
بابایی
25 شهریور 91 0:29
سلام امشب رفته بودم حرم امام حسین (ع) بیاد پسری موقعی که با هم میرفتیم زیارت و اون تو صحن دنبال کبوترا میکرد و کل صحن رو میدویید بودم بلندش میکردم تا ضریح رو زیارت کنه و اونم خیلی با متانت اینکارو میکرد یاد مامانی بودم که یه نقطه مشخص قسمت درب بالاسر آقا مینشست و زیارتنامه میخوند.جایتان خالی البته در کناراون خاطرات شیرین همیشه از طرف شما هم زیارت میکنم مامانی خوبی داری که تو نبود من زحمات زیادی واست میکشه بابایی اگه مراقب دندونات باشی هیچوقت دندونات خراب نمیشه وباعث میشه خیلی قوی و سالم باشی دوستون دارم
مامان زهرا نازنازی
28 شهریور 91 17:41


الهی همیشه سلامت و شاد باشید


ممنون خاله جون