غیبتمان طولانی شد
سلام پسر عزیزم
سلام عشقم ، عمرم ، جونم
سلام پسر قلدر و گاهی بد اخلاقم
پسر مهربون و نازک دل من
پسر من
هفته ای که گذشت رو با بابایی گذروندی ، خیلی از ساعت ها با هم بودید چه داخل خونه
چه بیرون از خونه ، چند باری با هم رفتین پارک و شهر بازی ، نوبت دندونپزشکی داشتی که
با بابات تنهایی رفتین شهر من ، مجلس ختم بود باز هم دو تایی رفتین و خلاصه که حسااابی
کنار هم بودین .
مثل همیشه حرف های بزرگ تر از سنت میزنی و ما همچنان عادت نکردیم به اینگونه
حرف زدنت و هر حرفت باعث تعجب ما میشه . خستگی های ما و کلافگیمون روی شما
هم اثر میزاره و گاهی اوقات بدجوری بد قلق میشی .
مسائل رو زیادی تجزیه و تحلیل میکنی و تا دلیل کاری رو ندونی انجامش نمیدی . خیلی
از کارهای بزرگترها رو بی ربط میدونی و زیر سوال میبری.
امروز که اومدم مدرسه دنبالت معلمت جلوتر اومد و گفت که چون کار کلاسیت رو انجام نمیدادی
دعوات کرده و تو الان عصبانی هستی ، وقتی از کلاس اومدی بیرون دیدم عصبانی نه
خییییییلی عصبانی هستی ، از کنار معلمت با بی محلی رد شدی و حتی به خداحافظیش
هم جواب ندادی
تا برسی به ماشین هی توپ و تشر اومدی که اصلا من نباید امروز می اومدم و.....
توی ماشین با داد و عصبانیت:
هی به این خانم معلم میگم من نمیتونم دایره بکشم
من نمیتووووووونم
نمیتوووووووووووووووووووووووووووونم(داد میزدیها)
- خب چیه مادر چرا داد میزنی آروم باش در موردش با هم حرف بزنیم.
- من نمیدونم آخه اینکه یه آدم نتونه دایره بکشه چه دلیلی داره که دعواش کنن!!!!!!
چه ربطی داره که بهش اجازه ندن بره توی حیاط بازی کنه اهههههههههههه
گفتم : شازده ، شما نمیتونستی بکشی یا میگفتی من نمیتونم ؟ اصلا امتحان میکردی
که ببینی میتونی یا نه ؟؟؟............
داستانی داریم با این یک دندگیت مادر.
الان هم شما یه نقاشی خوشگل برام کشیدی و آوردی بهم نشون دادی ، چند لحظه
قبل صدام کردی پرسیدی که چه رنگهایی رو دوست دارم گفتی آروم و شمرده شمرده
بگم بعدش هم گفتی آهان حالا گرفتم که چکار باید کنم و نتیجه اش یه نقاشی زیبا
شد با رنگ های مورد علاقه من ، ممنونم پسر نازنینم.
دوستت دارم مرد کوچک خانه من