پرستار من
سلام عشقم
امروز خاله روشنک(همسایه) ناهار پیش ما بود البته تا غروب موند ، شما هم با هم پازل
درست کردین ، منچ بازی کردین و من و خاله هم کلی حرف زدیم .
موقع ناهار نمیدونم سر چی شروع کردی به بهونه گرفتن که خاله گفت : شنیدم حسابی
مرد خونه ای ؟! شنیدم دیروز هم برای این دخترهای همسایه داد زدی که آروم باشین مامانم
سرش درد میکنه(دانشجوهای همسایه سر و صدا میکردن من هم از شما خواستم که بهشون
تذکر بدی شما هم خوب ساکتشون کردی عزیزم) خلاصه خاله هی از شما تعریف کرد شما
هم با یه حالت قشنگی گفتی آاااااره ما پرستار همدیگه هستیم
ای جوووووووووووونم پرستار کوچولوی من عاشقتممممممممممممممممم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی