محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

باز هم محمدرضا و مامانی تنها شدن......

1390/9/24 0:29
نویسنده : مامانی
281 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شازده کوچولوی من

و سلام دوستان عزیزم

وای که چقدر دلم برای اون روزهای اول نی نی وبلاگی شدن تنگ شده ،

حال و هوای خاصی داشت ، نمی دونم چرا الانا یه کم سرد شده انگاری همگی

حسابی سرمون شلوغه......ان شاالله که همه دوستان گلمون هر کجا که هستند

سلامت و شاد باشند.

و اما اندر احوالات ما :

امروز ساعت 5 صبح بعد 15 روز شیرین و لذت بخشه با هم بودن ،

بابایی برگشت به کربلا .

توی این دو هفته خیلی سرمون شلوغ بود و باید بگم نسبت به همه مرخصی های

قبلی این یکی حسابی دلچسب بود . از مسافرت به اردبیل و سرعین و...و خواستگاری

گرفته تا نذری پزون روز تاسوعا و دور هم بودن شام غریبان و همینطور تهران رفتن من و

بابایی و دایی مهدی و زن دایی رویا همشون جالب بودن.

مطمئنا توی این روزها خاطرات زیادی بوده که من ذهنم یاری نمیکنه بنویسم .

بگذریم ، خدایا این خوشیها رو از ما نگیر ، آمین.

پسر کوچولوی من روز به روز دایره لغات ذهنش گسترده تر میشه و با کلمات و

جملات ثقیلش از من و بابایی دلبری میکنه . دیگه اینکه گل پسرم خیلی با احساس

و خوش ذوقه ، به قول زن دایی رویا خانمهای خانوادمون هر چقدر کمبود دارن

محمدرضا جبران میکنه . دستپخت هرکسی رو که میخوره با تمام وجود ازش

تعریف و تمجید میکنه مثلا به مانا میگه : مانا آشپزیت حررررررررف نداره ، عاااالیه.

توی جشن عقد خواهر زن داییش میگه : واااااااو مامانی ببین زن دایی رویا

چه تیپی زده...... و زمانی که مامانش براش انار قاچ میکنه اونطوری که

پسری دوست داره میگه : وااااااای مامانی تو واقعا مامان شگفت انگیزی

هستی و من با تمام وجودم لذت میبرم که مادرم .

خدای مهربونم  ازت میخوام که این لذت رو نصیب همه دوستان وبلاگیم و همه

زنان روی کره خاکی کنی .

پسر کوچولوی من هر دفعه که باباش میاد رفتار و کردارش تغییر میکنه .

منظورم  رشد فکری و رفتاریشه ، این دفعه که حسابی مامانی رو پیش

بابایی سربلند کرد . توی سفرمون نشون داد که چقدر خوش سفره و

چه همراه خوبیه واسه مامان و باباش ، پا به پای بزرگترها می اومد و

سعی میکرد هم خودش لذت ببره و هم ما اذیت نشیم و واقعا هم

همینطور شد . امروز صبح هم فرشته ی مهربون به پاس این همه بزرگی

و آقامنشی به پسرکوچولوی ما یه خرس بزرگ خوشگل هدیه داد .

البته یه جورایی هم خواستم جبران کنم ، من اصولا لحظه ای که بابایی

داره میره و من از پنجره براش دست تکون میدم اشکم هم سرازیره ولی

امروز من اشکی نریختم و این اعلام خطر بود ، با خودم قرار گذاشتم

که با پسری تندی نکنم ولی متاسفانه فراموش کردم که اون هم

به اندازه ی من از رفتن باباش ناراحته و یه جورایی بهونه میگیره

خلاصه سر میز صبحانه بدجوری زدیم به تیپ هم و من شدم و وجدان

پریشون و یه بغض سنگین تو گلوم ......بالاخره آشتی کردیم و

پسری رو بردم مهد ، از اونجائیکه امروز روز اسباب بازی بود ولی قرار بود

برن بازدید علمی هیچ اسباب بازی برای پسرم نبرده بودم ولی وقتی

رفتیم گفتن بچه ها رو یه روز زودتر یعنی دیروز بردن بازدید (پسرم دو

روز قبل غیبت داشت) خیلی ناراحت شدم چون من و بابایی کلی برای

پسرمون از این اردو صحبت کرده بودیم ، همونجا توی حیاط مهد برای

شازده کوچولو توضیح دادم که امروز بچه ها رو اردو نمیبرند که نکنه

یه وقت پسرم دلش بگیره . خلاصه بعدش چون وجدانم ناراحت بود

و میدونستم خدائیش پسرم نسبت به همسن و سالاش خیلی برخوردهای

خوبی از خودش نشون میده و در ضمن چند وقتی بود توی مهد هم

دیگه بهونه نمیگرفت و خواسته اش رو با گریه مطرح نمیکد ، فرشته

مهربون سر کیسه رو شل کرد و محمدرضای نازنین صاحب یک

دوست جدید شد. وقتی سوار ماشین شد فضای داخل ماشینمون رو

به خرسی معرفی کرد وقتی اومد توی راه پله ی خونه کلی

هیجان داشت و میگفت مامانی خرسی الان با دیدن خونه ما حالش خراب

میشه (البته من نتونستم کاملا منظورش رو بفهمم ولی فکر میکنم

سورپرایز شدن از دیدن مکان جدید منظورش بود) داخل اتاق که شد

مثل همیشه اول گفت سلاااااااام خونهههههه و بعد رو به خرسی:

اینجا خونه ی ماست خرسی.......

خلاصه امروز ما هم اینگونه گذشت ، گل پسرم خیلی وقته خوابیده

من هم خیلی خسته ام و خوابم میاد ولی متاسفانه وقتی

تنهاییم یه استرس بی معنی میاد سراغم و یه جورایی

تا دم صبح بیدار میمونم و وقتی هوا داره روشن میشه تازه

آرامش پیدا میکنم و میخوابم . پسر کوچولوی من ، به مامانت

نخند و نگو ترسوست ، یه مرد هم توی این شرایط من باشه

آرامش نداره ..............

توکل به خدا..................

محمدرضای نازنینم با تمام وجودم دوستت دارم.

همسری عزیزم ، دوستت دارم ، مواظب خودت باش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

دوتا عشقم محدثه
24 آذر 90 14:34
با سلام خدمت شما دوست عزیز محدثه جون (12ساله) تو مسابقه ی جشواره ی نی نی وبلاک شرکت کرده است اگه دوست داشتید به من هم رای بدهید کد من 138 است نحوه رای دادن 1) روز شروع رای گیری یک شماره 11 رقمی به شما معرفی خواهد شد. 2) هر شماره موبایل تنها یکبار مجاز به ارسال پیامک می باشد. 3) هر رای دهنده حتما باید به سه نفر متفاوت رای دهد. 4) اگر تعداد کدهای موجود در یک پیامک بیشتر و یا کمتر از 3 باشد و یا در بین سه کد، کدی تکراری وجود داشته باشد پیامک ارسالی باطل خواهد شد. 5) نحوه نوشتن پیامک به این صورت است که کد اول را نوشته سپس یک فاصله وارد کنید و بعد کد دوم را نوشته و دوباره فاصلی ای وارد نمائید و در آخر کد سوم را نیز یادداشت کنید و به شماره 11 رقمی که اعلام خواهد شد ارسال نمائید. مثال) اگر رای های شما کدهای 112، 450 و 197 است، پیامک شما می بایست بصورت زیر باشد : 197 450 112
مامان آرین
24 آذر 90 14:35
آخییییی جاشون خالی نباشه . خدا محمدرضا جون رو برات حفظ کنه


ممنون عزیز دلم
سلامت باشید.
سارا
24 آذر 90 15:06
سلام عزیززززززکم خوبی؟دوست کوچولوم خوبه؟راستی ما تو جشنواره شرکت کردیم کدمون 127 خوشحال میشیم رای بدین
من مطلب جدید نوشتم
خوشحال می شم سر بزنی


سلام سارا جان
حتما میام پیشتون
ممنون که به یادمون هستی گلم.
مامانه میکاییل
24 آذر 90 17:15
سلام ، آخی جای همسری سبز باشه ایشالله ، مامانی واسه هر دو تون سخته اما محمد جونم خیلی کوچولوئه فرشته مهربون مواظبش باش .


سلام ملی گلم ، سلامت باشی
چشم خاله جون ، قول میدم مهربون باشم.
مامان ماهان
24 آذر 90 23:36
با پست تولد آپم


اومدممممممممممممممم
مامان ماهان
24 آذر 90 23:37
جای همسری خالی نباشه عزیزم
بابا محمد رضا جووووووووون حسابی مرد شده دیگه قربونش برم که مواظب مامان جونشه خدا حفظش کنه


سلامت باشی خانمی
ممنون از لطفت خاله جون مهربون .
مامان کیارش
27 آذر 90 14:59
سلام دوست خوبم .به محمدرضا برای داشتن خرسش تبریک می گم.امیدوارم روزهای خوبی با هم داشته باشن .


سلام عزیز دلم
ممنونم.
faeqeh
28 آذر 90 11:51
salam khale o mohamad reza jonam shoma tanha nistin ma bahatonim


سلام عزیز دلم
خیلی دوستتون دارم.
ممنونم از مهربونیتون.