محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

خادمین کربلا

1390/10/28 12:33
نویسنده : مامانی
390 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دوست خوبم مامان نفس طلایی توی کامنتش در مورد تصاویری که شب

اربعین توی تلویزیون از خادمین زوار کربلا دیده بود برام نوشت.

یکی از شبهایی که کربلا بودیم برای شام خونه یکی از دوستان دعوت بودیم

موقع برگشت پیاده به سمت هتل رفتیم ، مسیرمون اول از حرم آقا ابولفضل بعد

بین الحرمین وبعد هم حرم امام حسین میگذشت.

وقتی به اول بین الحرمین رسیدیم یهو دیدم همسری میگه : نگاه کن همون گروههایی

که گفتم میان کفشا رو واکس میزنن.....

دیدم بیشتر از ده نفر ردیف نشسته اند اونجا و دارند کفش واکس میزنن و اونجا فقط صدای

صلوات فرستادن جمع می اومد ، چند تا آقا هم مدام در حرکت بودن و زوار رو دعوت میکردن

که بیان تا اونها بهشون خدمت کنن ، محمدرضا توی بغلم بود و دوتایی نگاشون میکردیم

من که غرق در تماشای اون حال و هوای قشنگ بودم دیدم یه آقایی اومده میگه خواهر

کفشاتو بده واکس بزنیم شما هم یه صلوات بفرست لبخندی زدم و گفتم قبول باشه آقا

نیازی به این کار نیست و من صلوات رو میفرستم ، دلش گرفت گفت ولی ما باید خدمت کنیم

اینهایی که مینویسم به این خشکی و بی احساسی نبود ، خدایا کاش میتونستم تمام

 حس و حال و هوای قشنگ رو توی کلمات بگنجونم ...........

چند روز قبل از اربعین که همسری از کربلا به نجف میرفت توی اون ازدحام و شلوغی

کلی از این چیزها دید ، میگفت کلی ظرفهای آب در طول راه بود که پای زوار رو خادمین

میشستن و ماساژ میدادن و اگر زخمی بود پانسمان میکردن ، پذیرایی با غذا و چای و شیر

و..... که از اول محرم در کربلا و اطرافش به راهه ......

این خادمین که میگم واقعا عاشقند واقعا............

خدای من دیدن این عشق و عاشقی ها خیلی لذت بخشه.

دیروز همسری ازم پرسید : برای عید اومدنتون به کربلا حتمیه؟؟ و من قلبم

لرزید ، دلم ضعف رفت واسه اونجا بودن . توکل به خدا ، ان شاالله که قسمت

همه آرزومندان بشه و ما هم بتونیم یه بار دیگه این لذت رو تجربه کنیم.

آمین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

معصومه مامان سهند
28 دی 90 14:22
سلام عزیزم تمام مطلبتون رو خوندم و سرتاسرش مو به تنم راست بود، خیلی حالم منقلب شد، خدا همشون رو حفظ کنههههههه، خانومی تو رو به امام حسین برای ما هم دعا کنید قسمتمون بشه، ان شاالله عید رفتید ما رو هم دعا کنید


سلام معصومه جان.
ان شاالله قسمت همه آرزومندان بشه ، محتاج دعائیم عزیزم.
مامان نفس طلایی
28 دی 90 21:55
با خوندن مطلبت اشک رو به چشمام هدیه دادی و اینکه هزاران مرتبه خوش به سعادتت که داری میری من پارسال عید اونجا بودم تا قبلش ، تو راه ، و حتی اونجا نمی فهمیدم کجا هستم ؟ واقعا نمی فهمیدم اما از وقتی برگشتم دارم از حسرت و غم دوری میمیرم ..... دلم دیگه طاقت نداره .... عجیب جاییه کربلا...
بهشت کربلا ...
کرب و بلا ست کربلا .....


عزیز دلم
اشک من رو هم درآوردی
از وقتی رفتم و اونجا رو دیدم همیشه از ته دلم برای
همه آرزومندها دعا کردم که قسمتشون بشه ، ان شاالله دوباره قسمت شما هم بشه دوست خوبم.
واقعا بهشت کربلا........
مامان ماهان
29 دی 90 12:28
خوش به سعادتت عزیزم برای ما هم دعا کن


ممنون عزیزم
ان شاالله قسمتتون بشه.
مامان کیارش
30 دی 90 0:17
ان شااله قسمت بشه بری و تموم آرزوهات برآورده بشه و به حس و حال غریبی که آرزوشو داری برسی.


ممنون عزییییییییزم