محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

نامه ای به خدا

1390/10/28 20:22
نویسنده : مامانی
242 بازدید
اشتراک گذاری

 

نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید، مسجد خانه ی خداست.پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) نامه را در مسجد در یک سوراخ قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه!
او نامه را پنجشنبه در مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که به قول پروین اعتصامی
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست                آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند ،دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:نامه ای که برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند.پس ما باید انجامش دهیم و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود!
 

 

  به طواف كعبه رفتم ،به حرم رهم ندادند    كه برون درچه كردي، كه درون خانه‌آئي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نفس طلایی
28 دی 90 21:51
و خدای من همین نزدیکی است ...
لای این شب بو ها ...
پای آن کاج بلند....




روی آگاهی آب ......

روی قانون گیاه ......

من مسلمانم .....
مامان زهرا نازنازی
29 دی 90 19:32
چقدر جالب بود



یعنی اگر خواسته ای رو از صمیم قلبمون و با اعتقاد به خداوند ازش بخواهیم حتما برآورده میکنه


دقیقا همینطوره