خندیدم............
سلاااااااام
محمدرضا جونم ، اینا رو میخونی کارهای منو تکرار نکنی مادر
آخه مامانت امشب بچه ی بدی شده و از تنبلیش درساشو نمیخونه به
جاش شیطون رفته تو جلدش نصفه شبی به مردم اس ام اس
سرکاری میزنه
امروز صبح ساعت 7 که من در خواب ناز بودم( دیشب تا دیروقت داشتم نقشه برداری
میخوندم) دخترخاله ام ناهید یه اس ام اس سرکاری زد و من بیچاره رو از خواب پروند
من هم تصمیم گرفتم امشب تلافی کنم ولی آتش خشمم دامن دختر عموم و زن داداشم
و خواهرشوهر گرامی رو هم گرفت.
البته من خیلی هم بچه بدی نیستم ، چون میدونم بیشتر زمانها این دوستان تا دیروقت
بیدارند این کار رو کردم .
امروز اصلا از نظر روحی روانی روز خوبی واسه ما دوتا(من و پسری) نبود و من خیلیییییی
خسته و بدخلق بودم و دنبال بهونه ای برای خندیدن و انرژی گرفتن میگشتم که این
اس ام اس هایی که سرچ کرده بودم حسااااااابی حال و هوامو عوض کرد و کلییییی
از ته دلم خندیدم.
جای بابایی خالی ، اگه بود کلییییی دعوام میکرد
میدونی محمدرضا روحیه من در نظر بابات چه جوریه؟؟
اینجوری من کلا آماده خندیدنم ، حالا همچین آدمی کم بیاره خیلیه....
یه چیزهایی هست که دلم میخواد بنویسم ولی الان حسش نیست ، میخوام
سر فرصت بیام با دوستام درد دل کنم و ازشون همفکری بخوام......
خب تا بعد
امشب رو خوش باشیم تا فردا خدا بزرگه
شب به خیر