همه چی آرومه...
غیبتمان طولانی شد
سلام پسر عزیزم سلام عشقم ، عمرم ، جونم سلام پسر قلدر و گاهی بد اخلاقم پسر مهربون و نازک دل من پسر من هفته ای که گذشت رو با بابایی گذروندی ، خیلی از ساعت ها با هم بودید چه داخل خونه چه بیرون از خونه ، چند باری با هم رفتین پارک و شهر بازی ، نوبت دندونپزشکی داشتی که با بابات تنهایی رفتین شهر من ، مجلس ختم بود باز هم دو تایی رفتین و خلاصه که حسااابی کنار هم بودین . مثل همیشه حرف های بزرگ تر از سنت میزنی و ما همچنان عادت نکردیم به اینگونه حرف زدنت و هر حرفت باعث تعجب ما میشه . خستگی های ما و کلافگیمون روی شما هم اثر میزاره و گاهی اوقات بدجوری بد قلق میشی . مسائل رو زیادی تجزیه و تحلیل میکنی و ...
بعد از مدتها دوباره مدرسه
شاهزاده ی کوچک من امروز به مدرسه رفت ، خیلی خوشحال بود خیلی از نیمه بهمن تا امروز دوستانش رو ندیده بود و حسابی دلتنگشون بود البته با یکی از بچه ها هم که مشکل داشت همچنان نتونسته اون رو بپذیره ، صبح توی راه مدرسه وقتی از دوستاش میگفت تاکید میکرد که هیچ وقت حاضر نیست با محمدرضا ... دوست بشه و یا حتی روی یک نیمکت با هم بشینن ، والله من و باباش کینه ای نیستیم پسر کوچولوی من الهی عاقبت به خیر بشی مادر ...
زر و مانا
سال 1392
عروسی
سلام به شازده کوچولوی دوست داشتنی مامان خسته نباشی عزیز دلم یعنی ساعت 1 ظهر باشه و پسری خواب؟؟؟ از بس که توی این چند روز خوش گذروندی و بازی و شیطنت کردی. عزیز دلم ، شنبه عروسی عمو اکبر بود و ما این چند روز همه اش خونه مامان بزرگ بودیم. شما هم که با بچه ها حسابی وقتت رو پر کردی و جبران تنهاییهات شد. خدا رو شکر. الهی که دامادیتو ببینم عزیز دلم ...
نویسنده :
مامانی
12:00