محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

تابستان 92

سلام عزیزترینم دارم فکر میکنم چه زمانی این پست رو میخونی چند سالته؟؟ ای جاااااااااااااااااااااااانم ، فدای قد و بالات بشه مادر........ شازده کوچولوی من ، امسال تابستون خیلی سرت شلوغه عزیزم هفته ای دو روز کلاس نقاشی داری ، روزهای زوج کلاس زبان داری ، دو تا سه روز هم عصرها کلاس اسکیت داری . مامانت هم که بالاخره طلسم رو شکست و دو جلسه ای هست که میره یوگا . شازده کوچولوی من ، شما چند روزی هست که وضو گرفتن رو یاد گرفتی ، وقت نماز هم که امکان نداره همراهی نکنی ، وجود نازنینت باعث شد که من هم تنبلی رو کنار بزارم.......... نماز خوندن من هم که دیگه خیلی جالب شده رکوع و سجود فقط 3 تا سبحان الله میگم که برای شما راحت باشه تکرارش ،...
24 تير 1392

بدون عنوان

سلام گل پسرم تولدت مبارک مادر الان خیلی خیلی خسته ام عزیزم ، فردا هم باید پیگیر کلاس زبان شما و اسکیس خودم باشم ان شاالله سر فرصت میام و جزئیات و عکس های جشن تولدت رو میزارم دوستت دارم......................
6 تير 1392

فقط 3 روز دیگه.....

شازده کوچولوی من بزرگ مرد کوچک من سلام عشق من عمر من نفسم دلیل زنده بودنم........................................................ بزرگ شدی عزیزکم فقط 3 روز دیگه مونده به تولدت 6 ساله که شدی بهونه ی زندگی من و بابایی چقدر این روزها پر انرژی شدی چقدر این روزها شیطنت میکنی چقدر این روزها میفهمی چقدر این روزها با کلمات بازی میکنی و مثل همیشه من رو غرق لذت میکنی بارها گفتم و باز هم میگم : شیرین زبونیهای تو به اندازه ای من رو به وجد میاره که یک مادر برای اولین بار از زبان کودکش میشنوه "ماما" همه مامانها خوب میدونن که من چی میگم الهی که به حرمت صاحبان این ماه عزیز و به حرمت این روزها و شب های پر برکت همه زنان دنیا ...
1 تير 1392

پرستار من

سلام عشقم امروز خاله روشنک(همسایه) ناهار پیش ما بود البته تا غروب موند ، شما هم با هم پازل درست کردین ، منچ بازی کردین و من و خاله هم کلی حرف زدیم . موقع ناهار نمیدونم سر چی شروع کردی به بهونه گرفتن که خاله گفت : شنیدم حسابی مرد خونه ای ؟! شنیدم دیروز هم برای این دخترهای همسایه داد زدی که آروم باشین مامانم سرش درد میکنه(دانشجوهای همسایه سر و صدا میکردن من هم از شما خواستم که بهشون تذکر بدی شما هم خوب ساکتشون کردی عزیزم) خلاصه خاله هی از شما تعریف کرد شما هم با یه حالت قشنگی گفتی آاااااره ما پرستار همدیگه هستیم ای جوووووووووووونم پرستار کوچولوی من عاشقتممممممممممممممممم ...
31 ارديبهشت 1392