محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

جمعه و کباب

سلام عزیز دلم به باباییت قول داده بودم تا برای جمعه هات برنامه ریزی کنم که حتما با روزهای دیگه فرق داشته باشه ، در واقع یک آخر هفته خوب داشته باشی و کم کم اینو توی ذهنت بزارم که در طول هفته باید تلاش و کار و درس و .... داشته باشی و جمعه ها روز تفریح و لذت و رفع خستگی . حالا از این حرفها من تونستم فقط کبابش رو ردیف کنم . یعنی جمعه ها حتما روی تراس آتیش باربیکیو رو راه بندازم و یه کباب حسابی مهمونت کنم ، البته در کنارش ریختن آب توی حوض کوچیکمون توسط شما و روشن کردن فواره هم هست که خیلی بهت لذت میده. امروز هم روی قولم موندم . برات یه قزل آلا کباب کردم که واقعا فکرش رو هم نمیکردم تا این حد بهت بچسبه و مزه اش رو دوست داشته باشی ...
24 شهريور 1391

دومین دندون

عزیز دل مادر دیشب دوتاییمون کشف کردیم که دومین دندون دائمت هم در اومده ، مبارکت باشه عزیز دلم الهی که همیشه سلامت باشی نازنینم ...
20 شهريور 1391

این چند روز به همراه نصیحت های مادرانه

سلام عشقم ببخشید ، خلاصه برات مینویسم: از سه شنبه تا جمعه خونه مانا بودیم . جمعه نزدیک ظهر من و شما راهی شهر و دیارمون شدیم و آجان و مانا برای سفارش سنگ ساختمان دایی منصور و موزاییک ویلای دایی معین راهی اصفهان شدن ، البته اونجا دوست صمیمی دارند که توی همین کاره . چند روزی که اونجا بودیم کلی از کارهامو انجام دادم ، برات یه ساعت مچی به عنوان هدیه مدرسه رفتنت خریدم البته خیلی ارزون بود ولی مهم ارزشیه که برای شما داره خیلی دلت میخواست ساعت داشته باشی و خوندش رو یاد بگیری ، گشتم که چیز خوبی برات پیدا کنم ولی اینجاها چیز مناسبی برای بچه ها پیدا نمیشه خلاصه مبارکت باشه   دیگه اینکه با آجان رفتیم خیاطی مردونه ، پارچه شما...
20 شهريور 1391

خرید مدرسه

سلام عزیز دلم امروز بالاخره رفتیم شهرکتاب پیش خاله مریم و کلی از لوازم مدرسه ات  رو خریدیم ، الان دیگه فقط یه دفتر شطرنجی مونده به همراه لوازم بهداشتیت. عکس شماره 1 (منت سر همسری) عکس شماره 2(همچنان منت) عکس شماره 3 (زحمت کشیدن پسر و منت بر سر پدر) نفسمون گرفت 3 طبقه ....... اگه بابایی بود تقسیم میکردیم و اما اسمتو روی همه وسیله هات گذاشتم و به غیر از کلربوک و کاغذ A4 و مقوا بقیه رو گذاشتم داخل کیفت . کیف رو هم خودت بدون دخالت من انتخاب کردی .   مامانی شجاع میشود ، جدا عجب بادکنکی باد کردما دیگه اینکه شما گل پسری امروز یه مساله ای رو مطرح کردی و گفتی باهاش مشکل داری که حسابی فک...
20 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام عشق من کلی چیز برای نوشتن دارم ولی باید سر فرصت باشه که الان نیست. فقط اینو بگم ، الان که اومدن نشستم پای لب تابم تا کم کم گرم نوشتن بشم شما شازده کوچولو در حالی که از پله ها داری میای پایین داد میزنی میگی: :مااامااااااان........ :بله :میشه برام حلوا درست کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ : عزییییییییییزم ، دلت حلوا میخواد (ماه رمضان فقط یکبار حلوا درست کردم) و حالا باید برم بساط درست کردن حلوا رو راه بندازم. جای بابایی خالی ، مامان بزرگت میگه بابایی وقتی کوچیک بود از عشق حلوا شب جمعه ها میرفت مزار تا حلوا بخوره البته مامان بزرگ خیلی زیاد حلوا میپزه و کلا هم دست پختش عالیه. برم که حلوا درست کنم. دوستت دارم................. ...
17 شهريور 1391

من با تو آرومم...........

تو واسم مثه بارونی تو واسم مثه رویایی................ پسری عاشق صندلیت هستی ولی خوب دیگه بزرگ شدی و کم کم باید کنار بزاریش اینجا داشتیم میرفتیم کوه خونه عمه جون بزرگه و شما از بابایی خواستی توی پیچ و خم ها جوری بپیچه که صندلیت چپه بشه و شما از ته دلت جیغ بزنی و بخندی............ ...
9 شهريور 1391

یه فاتحه برای شادیه روح بابابزرگم بخونیم

                               salam gol pesaram emrooz mano shoma too karbala tanhaiim babaii jalase dashte o rafte be daftareshoon dar baghdad , badesh ham bayad miraft kazemeyn , oonja ham yek neshasti dashtand. emrooz haftomin rooze fote bababozorgame , tebghe akhbari ke az iran reside majlese khatme anaam darand va jaye man hesabi khalie . man ham tasmim gereftam inja baraye bababozorgam kari bokonam , daram basate pokhte halva rah mindazam , mikham halva dorost konam va tooye ...
4 شهريور 1391